اعتراف میکنم آدم ترسویی هستم. از فقدان و نبود می ترسم. سخت با موضوع کنار می آیم. شب های زیادی نمی خوابم و تا خودم را جمع و جور کنم طول می کشد.

روزهای زیادی صحنه ی مرگ عزیزانم را تصور می کنم. از نبودنشان می ترسم و قلبم تند می زند. من آدم صبوری نیستم. مدیریت بحرانم صفر است و وقتی خبر بد بهم می رسد، انگار که دنیا را روی سرم خراب کرده باشند، بدنم کرخت می شود و از حال می روم.

چقدر تلاش کرده ام خودم را جمع جور کنم؟ خیلی.

چقدر موفق شده ام؟ هیچ وقت.

چقدر پسرفت داشته ام؟ با زیاد شدن سنم حتی بدتر هم می شوم.

خبر مرگ زندایی قبل از عید شوک سنگینی بود. 

چقدر به محض شنیدن خبر خودزنی کرده بودم و شیون کرده بودم؟ خیلی. 

چقدر بقیه موفق شده بودند آرامم کنند؟ نتوانسته بودند.


امروز با مامان برای ماه رمضان به پیشواز رفته بودیم.

دیشب را تا سحر نسبتا بیدار بودم و بعد از سحری خوابیدم تا بتوانم صبح از ساعت 10 زندگی ام را با فرمت ِ روزه داری شروع کنم.

زنگ تلفن. صدای وحشت زده ی مامان. من که از خواب بیدار شده ام و می دوم تا بفهمم چه خبر شده.

چشم های تر مامان و خبر مرگ دایی.

محبوب ترین برادرش.

من؟ حالم خراب. حالم خراب.


این کابوس تا پایان عمر همراهم است. اینکه هر روز چشم باز کنم و خبرِ نبودنِ عزیزانم را بشنوم. حالا هر چقدر هم بگویید که عمر دست خداست و همه رفتنی هستیم. من؟ گوشم بدهکار نیست. شب ها خواب مرگ می بینم و روزها را با ترس سپری می کنم.

هیچ وقت نفهمیدم چرا اینقدر موجود ضعیفی از آب در آمده ام. هیچ وقت.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویلا و سوئیت جنگلی در روستای جعفرآباد نوده ملک استان گلستان https://pbcbag.blog.ir مقالات علمي فقط خدا معلم کافینت وحید مسجد کبود تبریز کنکور1400 Paul سخن بلاگ به روز ترین مرجع فایل های فروشگاهی