مامان از کار کشاورزی خیلی خسته بود. گفت میخواد بدون سحری روزه بگیره.

من عزمم رو جزم کردم فردا روزه بگیرم. اما دلم برنج و غذای سنگین نمیخواست. بنابراین دو تا لقمه نون پنیر درست کردم و خوردم. بعدشم یه چایی با مربای معرکه ای که اخیرا پختم. قرصمم خوردم و تمام.

این روزا به حدی قرص خوردم که حس میکنم شبیه قرص شدم.

هرچند امروز حالم بهتر بود.

چند روزی خونه ی خواهرم بودم بلکه باعث شه کمتر پای لپ تاپ بشینم.

دیروز افطار هم با اقای محترم رفتیم بیرون.

یه نکات غیرضروری رو رعایت میکنه که میترسم بعدا تو زندگی بهش غر بزنم.

مثلا تا اذان تموم نشه غذا نمیخوره

تازه بعدشم اول نماز میخونه بعد میاد واسه افطار(البته گفت اگه جایی مهمون باشه و یا مهمون داشته باشه این کارو نمیکنه). اینا رو تا حالا نگفته بود. دیروز فهمیدم.

نکات منفی ای نیستن اما به نظرم زیاده روی ان. حالا نمی دونم نظر خود خدا چیه.

+از اینکه دیروز اینقدر مراقب بود چیزیم نشه احساس عذاب وجدان می کنم. امیدوارم دیگه هیچ وقت گردنم به این شدت و به این مدت طولانی اذیتم نکنه. فکر کنم دو هفته ای شده :(

+جلد دوم امیلی رو گرفتم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کیمیا فام دختـــر کـوهستــــان پنجره زرد نوین رایانه کفش راد نمایندگی فروش بیمه پاسارگاد متین آکدولگر سایت تفریحی و سرگرمی تاپ ناز پیچک وکتور دانلود آگهی ترحیم لایه باز