+با مامان در مورد قیافه ی من صحبت می کردیم و طبق معمول اصرار داشت که شبیه خودشم. هیچ وقت دلیل اصرارش رو نمی فهمم وقتی که چشم های روشن اون و چشم های قهوه ای من، و همینطور پوست روشن اون و پوست سبزه ی من مهر تائیدی بر حرفای منه: مامان من شبیهت نشدم!

اما معمولا تسلیم نمیشه و بعد از کمی فکر کردن با حالت پیروزمندانه ای میگه موهات! ببین، فر موهات مثل منه، بعد میگی شبیهم نیستی!

مامان هیچ وقت برنمیتابه که قیافه ی من بیشتر به خانواده ی پدری کشیده و هر بار که من خیلی منطقی به این موضوع اشاره میکنم، حتی گاهی حس میکنم دلش میشکنه! جالب اینجاست که در مورد خواهر و برادرام هیچوقت چنین اصراری نداره.

برخی اوقات وقتی به این فکر میکنم که روزی نبودن من رو چطور میخواد طاقت بیاره؛ غصه م میگیرهبچه ی آخر بودن و هزار تا گرفتاری!


+بهرحال تا چند روز خرابکاری دارم تا به حالت عادی برگردم. امروز چایی رو برگردوندم رو دفتر کتابام. هنوز نمی تونم کاملا خم و راست بشم و منعطف نیستم. به همین خاطره که مجبورم خودم رو تحمل کنم.

از پشت باد به پرده میزنه و میترسم اما نمی تونم برگردم مطمئنم شم که پرده بود. شب ها تو خواب جابجا شدن رو تخت برام دردناکه، همینطور یه افطاری درست کردن برام بار میگیره و باعث میشه این همه قرص مسکن اثرشون رو از دست بدن.

چه میشه کرد؟ میگذره این روزها هم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Marcus شمیم یاس جاشو ツ Jason فرمون | اپلیکیشن استعلام خلافی خودرو هوشمند محمودم دیجیـــــفایو قیمت بلیط اروپا